آن کجا شد کز تو گه گه مرحبایی داشتم


در حریم کعبه ی کویت صفایی داشتم

دی گذشتی و نکردی التفاتی سوی من


خود نگفتی دردمند مبتلایی داشتم

دوش ز آب دیده و از آتش دل تا سحر


در میان آب و آتش ماجرایی داشتم

ناله ی شبگیر و آه سوزناکم نیم شب


این همه رنج و عنا آخر ز جایی داشتم

خوف گردابست و بیم موج و دریای عمیق


یار کشتیبان نگفتی کاشنایی داشتم

دست و پایی بایدم زد کابم از سر در گذشت


دست و پایی می زنم تا دست و پایی داشتم

ای طبیب دردمندان بر سر بالین من


یک قدم نه کز تو امید دوایی داشتم

معتکف در گوشه ی محراب ابروی تو دوش


تا سحر گه دست حاجت بر دعایی داشتم

بر گلستان جمالت دوش چون ابن حسام


همچو بلبل بر چمن برگ و نوایی داشتم